انگار که سهم من بیشتر باشد از این حال و هوا، از این باران و صدای ناودان، وقتی همه خوابیده اند. وقتی بی خوابی سر وقتم آمده و بیداری قسمت این شب ها ـست.

لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم. . . . . .    .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها