رفتم خانهی مکعب اینها! خیلی اتفاقی و خیلی زورکی طور البته، ولی خب اینکه خودم هم میخواستم، یعنی دوست داشتم که بروم آنجا را نمیشود انکار کرد! نه برای خودش، نه برای گربههایش، نه برای پر رو بودن خودم. فقط برای مَدی! حس میکنم دوستیای که با مَدی میتوانم داشته باشم خیلی قشنگ تر از دوستی با مکعب باشد! اصلن من رفاقت با پسر ها را بهتر بلدم. شاید تیکه هایی هم بهم انداخته باشد، اما من فقط دوست داشتم خوش باشم، بالآخره بعد از این همه سال یاد گرفتهم چطور فراموش کنم، نادیده و نشنیده بگیرم.
از طرفی، او دیگر مکعب نبود، کاملن حل شده و کاملن ساده و بی هیچ پیچیدگیای خیلی آسان بنظر میآمد!
درباره این سایت